ON MY OWN

ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

بیمارستان نامه

از پنجره شهری پیداست. و البته مردمی که بی تفاوت ، از آنچه که در سر راه دارند و یا از سر گذرانده اند دیده می شود.

هر کسی در کنجی بروی چهار ستون چرخ دار که اینجا به آن تخت میگویند. ناله ای سر میدهد. البته تازه واردان که همانند بچه های اول ابتدایی وقتی برای اولین بار به این مکان پا میگذارند. بر سرو سقف این مکان بزرگ چشم میدوزند. و شروع به اظهار نظر در باب بیمارستان و بیمار می کنند. اما همین که فردای از راه میرسد و آنان را از اتاق هایشان تنها برای چند ساعت بیرون می برند. و دوباره برشان میگردانند ساکت اند و عبوس و البته شاید بیهوش باشند.

در کنارم تا چند ساعت پیش چند روستایی بودند که بخاطر برادرشان حاظر بودند رنج و مشقت زیادی را بپذریند. و اما اکنون که دست به قلم شدم تا بنویسم از آنچه که میبینم، 9 الی 10 نفر در کنارم هستند. که هر کدام از جایی و برای چیزیی که همه به هم مرتبط می شوند دور هم جمع شده اند.

و اما دیوارهایی که قبلا تعمیر شده اند در نگاه اول تر و تازه به نظر میرسد. در حالی که در سایر اتاق ها و سالن هایی که از چشمان مردم درو اند. ولی از مریض ها پنهان نیستند. چیزیی به جز چرک و کهنه گی دیده نمی شود.

هرچند اگر راستش را بخواهید به تو جواب خواهم داد که اتاق های تعمیر شده نیز چنگی به دل نمیزند. آخر این جا مکانی عمومی است. و این طبیعی است که هر از چند گاهی چند کاشی از دیوار کنده شود. یا از میان بند کاشی های آن، حشرات بیرون بیایند!

اما چیزیی که اینجا جالب است این است؛ که چه آنان که عبوس اند و بد اخلاق تا آنان که بی تفاوت اند و جدی و یا آنان که مهربان اند و آرام، همه زحمت کش اند و سخت کوش. ولی تاج درخت از ریشه است. پس اگر خشک شود عیب از ریشه درخت است. مگه نه؟

اینجا گه گاهی حرف از رئیس بیمارستان میزنند. ما او را هنوز ندیده ایم. ولی جالب ایسنت مه که از نگهبانان مرحله آخر بازی های ترسناک تا دکترها و پرستارها همه از آن میترسند، گویی او پادشاه و آنان رعیت و سرباز او هستند.

میدانم که درد، درد دارد و هیچ خوش آیند نیست. اما چیزیی که در اینجا از ناله و شیون های زنان و اشک های بی صدای مردان دیدم این بود که هیچ کس به مرگ باور ندارد. و جالب تر از آن که، حتی آنان که به هیچ چیز اعتقاد نداشتند دست به دامان خدا میشدند و از بقیه طلب دعا میکردند.

ساعت 7:05 همراه بیمار ع.ت در بیمارستان امام خمینی

ساکو شجاعی 1393/8/8


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز